یک هفته بعد از انتشار «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات، نسخهای چرکین از آن روزنامه به دستم رسید. آنطوری که تشخیص دادم آن نسخه روزنامه بارها خواندهشده بود ولی چون کاغذ و مرکب خوبی داشت، خواندنش راحت بود. در آن هنگام نوجوانی شانزدهساله بودم و تمامی تجربیات سیاسیام در شنیدن گفتگوهای خودمانی خبرنگارانی خلاصه میشد که با پدرم هر آخر هفته انجام میدادند. بعد از خواندن آن نوشته، آینده ایران و آینده خود را درخطر میدیدم و به همین جهت انگیزه مبارزه سیاسی در من برانگیخته شد. چندی نگذشت که بیبیسی و صدای امریکا «سید هندی» را به فردی آزادیخواه تبدیل کردند. درنهایت انقلاب شوم سال پنجاهوهفت از دیدگاه من به خواست حزب دموکرات آمریکا و با همراهی آلمان فدرال، فرانسه و انگلستان به ثمر رسید (رفتار آمریکا و اروپا با محمدرضا شاه بیمار و خانوادهاش شرمآور بود). چهل سال از آن زمان گذشته و تازه اکثریت ایرانیان به این نتیجه رسیدهاند که آینده ایران و آینده خودشان درخطر افتاده.
زندان و شکنجه را بعد از انقلاب اسلامی تجربه کردم، بااینحال در جبهههای جنگ از کشورم بهمانند تمامی همرزمانم دفاعی جانانه کردیم (یادشان گرامی و زندهباد)، گرچه جمهوری اسلامی مرگ من را در جنگ بهمانند مرگ هزاران جوان ایرانی دیگر آرزومند میبود ولی با مجروح شدن در جنگ از دام ارتجاع سرخ و سیاه حاکم بر ایران آن زمان جان بدر بردم. زمانی که ارتجاع سرخ طرفداران و اعضای خود را برای اعدام کردن به ارتجاع سیاه هدیه میداد، رهبران ارتجاع سرخ سخنی بهغیراز اینکه «انقلاب فرزندان خود را میبلعد» نداشتند. مظلومنمایی حرفهای است که ارتجاع سیاه داراست ولی شاید پس از آمیزش جنسی سرخ و سیاه مظلومنمایی در ارتجاع سرخ بارورشده باشد!
این «کوتاه نوشته» را نوشتم تا شما هموطن گرامی را تشویق کنم تا دو نوشته زیر را مطالعه کنید.
حقیقت انکارناپذیر است و خوشبختانه گاهی هم زیر تابش آفتاب قرار میگیرد. آیندهنگری را یک آیندهنگر واقعی برای من در حد خودم توضیح داد. ایکاش که از او بیشتر میآموختم، هرچند تا آنجایی توان داشتم آموختم و به من آموخت ….
ایران و استعمار سرخ و سیاه
روزنامه اطلاعات
شنبه ۱۷ دیماه ۲۵۳۶ شاهنشاهی
این روزها به مناسبت ماه محرم و عاشورای حسینی بار دیگر اذهان متوجه استعمار سیاه و سرخ یا به تعبیر دیگری اتحاد استعمار کهن و نو شده است. استعمار سرخ و سیاهش، کهنه و نویش، روح تجاوز و تسلط و چپاول دارد و بااینکه خصوصیت ذاتی آنان همانند است، خیلی کم اتفاق افتاده است که این دو استعمار شناختهشده تاریخ با یکدیگر همکاری نمایند، مگر در موارد خاصی که یکی از آنهمکاری نزدیک و صمیمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ایران بخصوص برنامه مترقی اصلاحات ارضی در ایران است. سرآغاز انقلاب شاه و ملت در روز ششم بهمنماه ۲۵۲۰ شاهنشاهی استعمار سرخ و سیاه ایران را که ظاهراً هرکدام در کشور ما برنامه و نقشه خاصی داشتند با یکدیگر متحد ساخت که مظهر این همکاری صمیمانه در بلوای روزهای ۱۵ و ۱۶ خردادماه ۲۵۲۲(۱۳۴۲) در تهران آشکار شد.
پس از بلوای شوم ۱۵ خرداد که بهمنظور متوقف ساختن و ناکام ماندن انقلاب درخشان شاه و ملت پایهریزی شده بود، ابتدا کسانی که واقعه را مطالعه میکردند دچار یک نوع سرگیجی عجیبی شده بودند، زیرا در یکجا رد پای استعمار سیاه و در جای دیگر اثرانگشت استعمار سرخ در این غائله بهوضوح دیده میشد. از یکسو عوامل تودهای که با اجرای برنامه اصلاحات ارضی همه امیدهای خود را برای فریفتن دهقانان و ساختن انجمنهای دهقانی نقش بر آب میدیدند در برابر انقلاب دست به آشوب زدند و از سوی دیگر مالکان بزرگ که سالیان دراز میلیونها دهقان ایرانی را غارت کرده بودند و به امید شکستن این برنامه و رجعت به وضع سابق، پول در دست عوامل تودهای و ورشکستگان دیگر سیاسی گذارده بودند و جالب اینکه این دسته از کسانی که باور داشتند میتوانند چرخ انقلاب را از حرکت بازدارند و اراضی واگذارشده به دهقانان را از دست آنها خارج سازند، دست به دامن عالم روحانیت زدند زیرا میپنداشتند که مخالف عالم روحانیت که در جامعه ایران از احترام خاصی برخوردار است، میتواند نهتنها برنامه انقلاب را دچار مشکل سازد، بلکه همانطور که یکی از مالکان بزرگ تصور کرده بود («دهقانان زمینها را بهعنوان زمین غصبی پس بدهند!») ولی عالم روحانیت هوشیارتر از آن بود که علیه انقلاب شاه و ملت که منطبق با اصول و تعالیم اسلامی و بهمنظور ایجاد عدالت و موقوف شدن استثمار فرد از فرد توسط رهبر انقلاب ایران طراحیشده بود برخیزد.
مالکان که برای ادامه تسلط خود همواره از ژاندارم تا وزیر و از روضهخوان تا چاقوکش را در اختیار داشتند، وقتی با عدم توجه عالم روحانیت و درنتیجه مشکل ایجاد هرجومرج علیه انقلاب روبرو شدند و روحانیون برجسته حاضر به همکاری با آنها نشدند، درصدد یافتن یک «روحانی» برآمدند که مردی ماجراجو و بیاعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و بخصوص جاهطلب باشد و بتواند مقصود آنها را تأمین نماید و چنین مردی را آسان یافتند. مردی که سابقهاش مجهول بود و به قشریترین و مرتجعترین عوامل استعمار وابسته بود و چون در میان روحانیون عالیمقام کشور با همه حمایتهای خاص موقعیتی به دست نیاورده بود در پی فرصت میگشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند.
روحالله خمینی عامل مناسبی برای این منظور بود و ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبترین فرد برای مقابله با انقلاب ایران یافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگین ۱۵ خرداد شناخته شد.
روحالله خمینی معروف به «سید هندی» بود. درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزدیکترین کسانش توضیحی ندارند، به قولی او مدتی در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگلیس ارتباطاتی داشته است و به همین جهت به نام سید هندی معروف شده است. قول دیگر این بود که او در جوانی اشعار عاشقانه میسروده و به نام هندی تخلص میکرده است و به همین جهت به نام هندی معروف شده است و عدهای همعقیده دارند که چون تعلیمات او در هندوستان بوده فامیل هندی را ازآنجهت انتخاب کرده است که از کودکی تحت تعلیمات یک معلم بوده است. آنچه مسلم است شهرت او به نام غائلهساز ۱۵ خرداد به خاطر همگان مانده است، کسی که علیه انقلاب ایران و بهمنظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سیاه کمر بست و به دست عوامل خاص و شناختهشده علیه تقسیم املاک، آزادی زنان، ملی شدن جنگلها وارد مبارزه شد و خون بیگناهان را ریخت و نشان داد، هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئهگران و عناصر ضدملی بگذارند.
برای ریشهیابی از واقعه ۱۵ خرداد و نقش قهرمان آن، توجه به مفاد یک گزارش و یک اعلامیه و یک مصاحبه کمک مؤثر خواهد کرد. چند هفته قبل از غائله ۱۵ خرداد گزارشی از طرف سازمان اوپک منتشر شد که در آن ذکرشده بود: «درآمد دولت انگلیس از نفت ایران چند برابر مجموع پولی است که در آنوقت عاید ایران میشد».
چند روز قبل از غائله اعلامیهای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیرشده که قرار بود این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود. چند روز پس از غائله نخستوزیر وقت، در یک مصاحبه مطبوعاتی فاش کرد: «برما روشن است که پولی از خارج میآمده و به دست اشخاص میرسیده و درراه اجرای نقشههای پلید بین دستجات مختلف تقسیم میشده است».
خوشبختانه انقلاب ایران پیروز شد. آخرین مقاومت مالکان بزرگ و عوامل تودهای درهمشکسته شد و راه برای پیشرفت و تعالی و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار شد. در تاریخ ایران روز ۱۵ خرداد بهعنوان خاطرهای دردناک از دشمنان ملت ایران باقی خواهد ماند و میلیونها مسلمان ایرانی به خاطر خواهند آورد که چگونه دشمنان هر وقت منافعشان اقتضا کند با یکدیگر همدست میشوند حتی در لباس مقدس و محترم روحانی.
احمد رشیدی مطلق
تأملات بهنگام؛ در باب ارتجاع سرخ و سیاه
جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
کیهان لندن
طی هفتههای گذشته و بخصوص چند روز اخیر، شاهد بازگشت دو اصطلاح قدیمی و معنیدار به عرصهی ادبیات سیاسی اپوزیسیون بودیم. عباراتِ «ارتجاع سرخ» و «ارتجاع سیاه» قدمتی به عمر اصلاحات اقتصادی- اجتماعی دوران دومین پادشاه سلسلهی پهلوی دارند. این دو اصطلاح، اشاره به دو بیماری ریشهدار، مزمن و خطرناک در بخشهایی از جامعهی ایران دارند که همواره مانع رشد و توسعه کشور و گاهی موجب آسیبهای فاجعهبار به بنیانهای فکری فرهنگ ایران شدهاند.
ارتجاع سیاه، به هر نوع رویکرد دینی به زیست سیاسی- اجتماعی جامعه اطلاق میشود. این رویکرد درواقع حضور باورهای دینی را در حوزهی عمومی و سیاستگذاری کلان یک جامعه لازم و ضروری میداند. این لزوم و ضرورت البته بنیاد عقلانی ندارد و تنها از این انگارهی جاهلانه ناشی میشود که دستورات دینی و هنجارهای مذهبی ازلی و ابدی هستند و میتوانند پاسخگوی نیازهای متنوع جامعه در هر دورانی باشند. بر همین مبنا، باورمندان به این ارتجاع، جهان را نه مکانی برای بهزیستی میدانند و نه تعلقخاطری به آبادانی سرزمینشان دارند. از دیدگاه این جماعت دوران طلایی انسان عصر انبیا و اولیاست و هدف از خلقت، بندگی خلق برای خدای آنهاست. رفاه و شادی مردم اگر توأم با رضای خدای این مرتجعین و مطابق با احکام شرعی موردقبول آنها نباشد، نهتنها ارزشی ندارد بلکه گناه محسوب شده و مشمول عذاب الهی خواهد شد.
ارتجاع سرخ، به هر نوع رهیافت افراطی تودهای و اشتراکی به جوامع انسانی اطلاق میشود. این رهیافت، در بنیاد خود با هر نوع فردیت و تشخص انسانی مخالف است. از منظر این نوع ارتجاع، انسان پدیدهای صرفاً اجتماعی است که هویتش تنها در میان همگنان خودش معنا دارد. مفاهیمی همچون فردیت، مالکیت، خلاقیت، تنوع، تفاوت و… در چنین رویکردی به زندگی جایی ندارند. باورمندان به این نوع ارتجاع، آزادیهای فردی و دگراندیشی را دشمن جامعهی ایدهآل خود میدانند و همسانسازی و تکثیر مکانیکی انسانِ معیار و نمونهی خود را بر تنوع و تکثر و پویایی در جامعه ترجیح میدهند. تقسیم فقر و امنیت قبرستانی، نتیجهی طبیعی چنین رهیافتی به انسان و جامعه است.
ارتجاع سیاه سابقهای طولانی و تلخ در زندگی ایرانیان دارد و از صدر اسلام و هجوم اعراب به ایران، همواره در حیات اجتماعی ما مردم حضورداشته است. با ظهور سلسلهی صفوی و گسترش اجباری شیعهگری در ایران، ارباب عمامه یعنی آخوند جماعت نمایندگی تام و تمام این ارتجاع را به عهده گرفتند و دامنهی جهالت و تباهی آن را به همهی ابعاد زندگی ایرانیان تسرّی دادند. هرچند پس از مشروطه و بخصوص با شروع دوران پادشاهی رضاشاه نمایندگان و باورمندان به ارتجاع سیاه مدتی از عرصهی عمومی رانده شدند اما پس از شهریور ۱۳۲۰ اذناب این ارتجاع باقدرت و خشونت به عرصهی عمومی جامعه بازگشتند. در این دوره، فرقهای بسیار خطرناک و افراطی از ارتجاع سیاه سر برآورد که بر خود نام «فدائیان اسلام» نهاد. این گروه وحشی و آدمکش به سرکردگی سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) در کوتاهمدتی با قتل دانشمند دگراندیش و بزرگی چون احمد کسروی و ترور رجالی چون عبدالحسین هژیر و سپهبد رزمآرا، ماهیت واقعی ارتجاع سیاه را نمایش داد و از این طریق الگویی برای کسانی شد که بخش مذهبی انقلاب ۱۳۵۷ را نمایندگی کردند.
هرچند میتوان سابقهای طولانیتر برای ارتجاع سرخ در ایران در نظر گرفت اما حضور جدی این شکل از ارتجاع در جامعه ایران با تشکیل حزب توده کلید خورد. حزب توده و فدائیان اسلام هر دو محصول دوران فترت پادشاهی ایران و فرزندان عهد اشغال ایران به دست دولتهای متفق جنگ جهانی دوم بودند. هر دوی این تشکیلات و انشعابات تروریستشان تا زمان انقلاب ۵۷، از هر فرصتی برای ایجاد ناامنی در ایران و آسیب به منافع ملی استفاده میکردند.
تا قبل از ظهور گروههای چریکی و تروریستهای خیابانی در سالهای پایانی دههی چهل خورشیدی، چنین تصور میشد که ارتجاع سیاه به دلیل بنیاد دینی که دارد، امکان همدلی با ارتجاع سرخِ ملحد و بیدین را نخواهد داشت. پس تشکیل گروههای تروریست چپگرا با عقاید اسلامی- که نزد دستگاه امنیتی وقت کشور به «مارکسیستهای اسلامی» معروف شدند- مشخص شد که اتحاد میان ارتجاع سرخ و سیاه ممکن است.
اما چه خصوصیات مشترکی باعث شد که این دو ارتجاع باوجود اختلاف در مبانی، باهم متحد شوند؟
اگر بخواهیم بهاختصار مهمترین خصوصیات مشترک میان این دو نوع ارتجاع بپردازیم، میتوانیم به چهار موضوع اشارهکنیم: جهانوطنی، دیگریستیزی، خشونتورزی و «امتناعِ تفکر»* در ساختار این دو نوع ارتجاع.
در باب جهانوطنی این دو ارتجاع میتوان چنین گفت که ارتجاع سیاه به امت اسلام معتقد است و نه مردم ایران. به همین دلیل منافع ملی در نگرش هواخواهان این ارتجاع جایی ندارد. برای این جماعت، ایران و منابعش صرفاً فرصتی برای خدمت به آرمان جهانی امت اسلام هستند بنابراین میتوان بدون هیچ احساس مسئولیت و آیندهنگری برای تقویت اسلام مصرفشان کرد. ارتجاع سرخ هم باافتخار به بیوطنی، به یاوههایی چون اتحاد کارگران جهان و یا دیکتاتوری پرولتاریا باور دارد و کوچکترین علاقهای به مفاهیمی چون زادبوم و فرهنگ و تاریخ وابسته به آن ندارد. در این نگرش، هزینه کردن از منابع انسانی و ثروتهای ملی کشور برای تشکیل یک جامعهی جهانی بیطبقهی آرمانی، نهتنها لازم بلکه واجب است. این هر دو ارتجاع همواره کوشیدهاند که وطنپرستی را در اذهان مردم مذموم جلوه دهند. چنانکه ارتجاع سیاه وطنپرستی را «شرک» و ارتجاع سرخ وطندوستی را «جهل» میخوانند.
این هر دو ارتجاع، هویتشان را در نفی دیگری (دارالکفر/ نظام سرمایهداری) و دشمنی با گروهی از باشندگان (غیرشعیان/ باورمندان به لیبرالیسم) این دنیا میجویند بدون اینکه خود فارغ از نفی و دشمنی با دیگران، چیزی برای بهبود اوضاع جامعهای که در آن برای کسب قدرت به جنایت میپردازند، داشته باشند. برخلاف هواخواهان دموکراسی لیبرال، پیروان ارتجاع سرخ و سیاه، هویت و هستی خود را در نفی «دیگری» میجویند و بجای پذیرش تنوع عقاید و نسبیت ارزشهای جاری در جوامع، به ارزشهایی جهانشمول و دستوری و همیشگی باور دارند که هرگونه مخالفت با آنها بایستی بهشدت سرکوب شود.
خشونت و جنایت، نقشی محوری در حیات و رشد ارتجاع سرخ و سیاه داشته و دارد. همچنان که اشاره شد، فرقهها و گروههای برآمده از این دو نوع ارتجاع، آنچنان خود را بر حق میشمارند که برای پیشبرد اهداف خود و رسیدن به آرمانهای تعیینشده در ایدئولوژیهایشان، از هیچ خشونتی روگردان نیستند. چماق «تکفیر» و فتوای «ارتداد»، ابزار همیشگی ارتجاع سیاه در برخورد با دگراندیشان است. همچنان که «غیرخَلقی» و «دشمنِ مردم» اعلام کردنِ مخالفان و ترور شخصیت و جسم آنها، رویهی همیشگی ارتجاع سرخ بوده و هست. شک نیست که تاریخ ارتجاع سرخ و سیاه، سرشار از جنایت علیه دگراندیشان و اندیشمندانِ مخالف این دو نوع ارتجاع است.
شاید بزرگترین نقطهی اشتراک میان این دو ارتجاع مخرب، «امتناع تفکر» یا بهبیاندیگر محال بودنِ اندیشیدن در میان هواخواهان و مؤمنین به مسلک آنهاست. در گفتمان ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه، نهتنها اندیشه جایگاهی ندارد، بلکه در بستر این دو گفتمان ارتجاعی، تفکر اصولاً ممکن نیست. این دو سامانهی منحط بهگونهای شکلگرفتهاند که مفهومِ اندیشیدن در آنها تعریفنشده است. اصولاً هر نوعی از ارتجاع با تفکر بیگانه است و سر ناسازگاری دارد اما ارتجاع سرخ و سیاه بیش از آنکه با اندیشه بیگانه باشند، دشمن اندیشیدن هستند و امکان پرسشگری و اندیشه را در نهاد خود ندارند. ازآنجاکه این هر دو ارتجاع، مدعی دانستن پاسخ همهی پرسشها و حل همهی معضلات نوع بشر هستند و اصول و ارزشهایشان را مقدس میانگارند، ازاینرو تحمل هیچ چونوچرا و تردیدی را در مبانیشان ندارند و با هر شبههای با منتهای خشونت برخورد میکنند.
محمدرضا شاه پهلوی، در سالهای آخر زمامداریاش، بارها به خطر اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه برای نابودی ایران اشاره کرد. در آن دوران، دستگاه عظیم تبلیغاتی ارتجاع سرخ به مدد بهاصطلاح روشنفکران چپگرا، همگام با شبکهی پرنفوذ ارتجاع سیاه در میان عوام، هشدارهای پادشاه فقید ایران را به سخره گرفتند و خاک در چشم مردم پاشیدند تا زمینه برای ظهور فرقهی تبهکار و تصرف عدوانی مملکت به دست آن فراهم شد. حال پس از چهار دهه، عموم باشندگان ایران آثار فاجعهبار سلطهی ارتجاع سرخ و سیاه را بر زندگی خود و آیندهی فرزندانشان میبینند و از همین روست که به تکاپو افتادهاند تا به درمان و نابودی این دو بیماری تاریخی بکوشند. از روز روشنتر است که دفتر ایام ارتجاع سرخ و سیاه در ایران، به صفحهی آخر رسیده است و این اتحاد پلید جایی در آیندهی ایران نخواهد داشت.
. * صاحب این صفحهکلید عبارت «امتناع تفکر» را از آرامش دوستدار– تنها فیلسوف تاریخ معاصر ایران- وام گرفت تا مقصودش را رسا و روشنبیان کند
یوسف مصدقی