داریوش همایون و من

  او همیشه در اندیشه نزدیک کردن سیاهی‌ها و سفیدی‌هاست. واژه “دگراندیش” را او به گفتمان سیاسی وارد کرد تا خشونت در مرزهای اندیشه‌ها را از بین ببرد. برای پر کردن خلع بی‌کران ما بین دوست و دشمن باز هم اوست که واژه مخالف سیاسی …

او همیشه در اندیشه نزدیک کردن سیاهی‌ها و سفیدی‌هاست. واژه “دگراندیش” را او به گفتمان سیاسی وارد کرد تا خشونت در مرزهای اندیشه‌ها را از بین ببرد. برای پر کردن خلع بی‌کران ما بین دوست و دشمن باز هم اوست که واژه مخالف سیاسی را برای پیوست دادن همه روشنفکران ایران بکار می‌برد.

اولین برخورد من با داریوش همایون در سال ۱۹۹۴ میلادی برابر با ۱۳۷۳ بود. در آن زمان ۱۰ سالی بود که از ایران دور افتاده بودم و تازه توانسته بودم زخمهای روحی و جسمی جنگ هشت ساله و انقلاب‌اسلامی را درمان کنم. انقلاب اسلامی با وحشی‌گرائی‌ خود تمامی روزنه‌های امید را، اعدام انقلابی کرده بود. چپگرایان ایران هم بعد از از هم پاچیده شدن اتحاد جماهیر شوروی، سر خورده از انقلاب‌اسلامی تازه به اروپای غربی رسیده بودند. در همان زمان، سیاهی، ظُلمت و کُشتار اسلامگرایان به اروپای غربی مخصوصا به آلمان و فرانسه هم رسیده بود. پایان ایرانییت بود نقطه صفر تاریج ایران را می‌توانستم لمس کنم.

همگان داریوش همایون را مقصر اصلی به وقوع رسیدن انقلاب‌اسلامی در ایران می‌پنداشتند و من تحت تاثیر تحریف ممتد انقلابیون ایران از تاریخ معاصر ایران به او با نفرت و کینه نگاه می‌کردم.

ولی در اولین برخورد شخصی با ایشان که در شهر فرانکفورت آلمان داشتم. داریوش همایون “ایران” را تعریفی دوباره کرد که هرگز از کسی تا آن زمان نشنیده بودم و انگار تعریفی از ایران بود که دنبالش می‌گشتم، کنجکاوانه نوشته‌های او را بارها خواندم و هر بار که دوباره خواندم به او و نظرگاهایش نزدیکتر می‌شدم. در گفتگوهای دو نفره، که معمولا بیش از یک دقیقه‌ هم طول نمی‌کشد او می‌تواند با اخلاق انساندوستانه خود هر شخصی را به آینده ایران خوش‌بین کند.

آینده‌ای که او در پیش روی ما می‌گذارد برای یک فرد و گروه، سازمان سیاسی، حزب و دسته‌ای سیاسی نیست، بلکه آینده‌ای درخشان برای تمامی افراد جامعه است. از کارگر زحمتکش گرفته تا ثروتمندترن فرد جامعه می‌توانند و حق دارند در جامعه مدنی که او به تعریف می‌کشد بعنوان شهروند ایرانی حضور داشته باشند به همین دلیل او را شخصی فراحزبی می‌نامند و حزب مشروطه ایران را برای او کوچک می‌انگارند.

داریوش همایون با آیندگان زندگی می‌کند، منظورم روزنامه آیندگان سالیان قبل از انقلاب‌اسلامی که او سردبیرش بوده نیست بلکه آیندگانی که فردای ایران را خواهند ساخت و شاید هنوز به دنیا نیامده باشند. نگاه او همیشه با تجربه از گذشته و عمل کرد امروزی‌‌اش، به آینده است. آینده‌ای که بسیار هم دور نیست.

رمز موفقیت داریوش همایون ما بین ایرانیان به نظر من در سه نکته کوتاه خلاصه می‌شود

یک – در آگاهی رسانی و تحمل در آگاهی گرفتن
دو – درس اخلاقی که گرفته و می‌دهد و با آن زندگی می‌کند.
سه – ایران دوستی منحصر بفرد ایشان.

اگر نکته‌ای را ‌هم جا انداخته‌ام دلیل بر این نیست که او ندارد بلکه من شاید هنوز به آن نرسیده‌‌‌ام.

او رهبر جُنبش سبز را یک گفتمان سیاسی می‌داند که در شخصی به نام رهبر ، پادشاه و یا رئیس جمهور نمی‌گنجد. گفتمان سیاسی قالب بر کشور را گفتمان لیبرال‌دموکراسی بر می‌شمارد. گفتمانی که مردم در داخل کشور به آن رسیده‌اند ولی رهبران سیاسی احزاب و سازمانهای مختلف مانند کبک‌های که سر در برف کرده‌اند قادر به دیدنش نیستند!

او همیشه در اندیشه نزدیک کردن سیاهی‌ها و سفیدی‌هاست. واژه “دگراندیش” را او به گفتمان سیاسی وارد کرد تا خشونت در مرزهای اندیشه‌ها را از بین ببرد. برای پر کردن خلع بی‌کران ما بین دوست و دشمن باز هم اوست که واژه مخالف سیاسی را برای پیوست دادن همه روشنفکران ایران بکار می‌برد.

از داریوش همایون می‌توان یاد گرفت چگونه اندیشید، چگونه خرد‌انسانی را با واقعیت زمانه به عقلانیت رسانید. او نردبان فلسفه را همانند اکثریت روشنفکران غرب بالا رفته و در دشت ( بهشت ) انسانیت سیاحت می‌کند.

خوشحالم که با او آشنا شده‌ام. با اینکه خود را از تنبل‌ترین شاگردانش می‌دانم و او را استادی پر توان ولی ستایشش نمی‌کنم ( این را هم از او آموختم )، بلکه افتخار می‌کنم که از او و در کنار او به عنوان یک ایرانی واقعی و آزادمنش، ایرانیت را آموخته‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید