قهرمانان سبز ما در اسارت هم آزاده هستند.

  هفته‌ای یک بار سری به سامانه‌های دوستانم می‌زنم. از اوایل زمستان بیشتر این سامانه‌ها مطلب جدیدی در خود جای نداده‌اند. اندوهگین نام نویسندگان را می‌نگرم و سه سناریور در جلوی چشمم نقش می‌بندد. ۱. کشته و یا اعدام …

هفته‌ای یک بار سری به سامانه‌های دوستانم می‌زنم. از اوایل زمستان بیشتر این سامانه‌ها مطلب جدیدی در خود جای نداده‌اند. اندوهگین نام نویسندگان را می‌نگرم و سه سناریور در جلوی چشمم نقش می‌بندد.

۱. کشته و یا اعدام شده‌اند.
۲. وقت و حوصله نوشتن ندارند.
۳. در زندان ولایت وفقیه گرفتارند.

سناریور اول را نمی‌خواهم قبول کنم، چرا کشته شوند و چرا اعدام شوند؟ مگر چه کرده‌اند؟ به سناریو دوم که می‌رسم لبخندی می‌زنم و این را هم قابل قبول نمی‌دانم. پس سناریور سوم به واقعیت نزدیکتر می‌تواند باشد، بیشتر وبلاگ نویسنان در زندان هستند!

هر چه بیشترجستجو می‌کنم بیشتر وبلاگ‌های متروکه را که زمانی پر از شور و ذوق بودند می‌یابم و با حسرت بدنبال یک نوشته جدیدی که مرا امیدورا کند می‌‌روم. آخرین پیامک‌ها را می‌خوانم تاریخ درج آخرین نوشته را می‌جویم. در جستجوگران انترنت نام‌ها را یکی پس از دیگری وارد می‌کنم و منتظره نوشته‌ای می‌شوم که از وبلاگ نویسان خبری را بدهد. آخرین خبرها خبر از دستگیری، بازداشت، محاکمه، وکیل و درد‌سر‌های خانواده‌یشان است و بس.

ما اگر بی‌سوادترین افراد جامعه را در دولت و مافیای ولایت وفقیه دارا هستیم، ولی با سوادترین، با استعدادترین، و آزادترین هموطنانمان را در زندان‌ها داریم. زندان‌های جمهوری اسلامی دانشگاه آزاد ایران شده است.

شعور، سواد، دانش، اندیشه و آینده ایران را در زندان کرده‌اند که چه شود!

فرهیخته‌ترین افراد جامعه ما در اسارت هستند ولی آنان درس‌های خود را به دیگران داده‌اند. این روند اجتماعی ( آزادی خواهی ) رو به گسترش همگانی را نمی‌توان با زندانی کردن وبلاگ نویسان و مبارزان جامعه مدنی مهار کرد.

یک مسئله برایم روشن‌تر از یک روز آفتابی ایران است. قهرمانان سبز ما در اسارت هم آزاده هستند.

حال رهبر جمهوری اسلامی بهتر است یک بار هم که شده رو به قبله نماز بخواند تا ببیند، که تمام عمرش را نماز باطل خوانده است و باید هر چه زودتر پاسخگو اعمالش شود.

دیدگاهتان را بنویسید