سرنوشت و آیندهیِ ملیمان را در دستانِ قدرتهایِ جهانی جُستن، از بیخ-و-بُن بیگانهبنیادیست. تصمیمِ ایران را منحصراً ملتِ ایران میباید گیرد. تا روزِ گذار باید برنامهها و آیندهنگریهایمان را گسترش و در محک اعتماد مردم قرار دهیم. هیچ راهی دیگر نمانده که جمهوریاسلامی و حامیانش برای کُشتن زمان امتحان نکرده باشند. روز گذار، قیامتی آذرخشی نیست؛ روزگاریست که زمینههایاش در درونمرز آماده گشته و خوداش پیش نمیرود، پیشاش باید بُرد! میبایستی از خود پرسید که آیا جمهوریاسلامی به پایان عمر خود نزدیک نشده است؟ این پیشرفت را در روزمرگیِ هر یک از ایرانیان باید جُست. کاش زندگی در مدرنترین کشورهایِ جهان خاصیتی جز “بیربط شدنِ برونمرزیان به درونمرزیان” برایِ این همیشه بیبرنامهگان میداشت، کاش!
امروز اصلاحطلبان جمهوریاسلامی به دو گروه اندرونی و بیرونی تقسیم شدهاند. آنهایی که در ایران باقی ماندهاند نه میتوانند در قدرت حاکمه خود را شریک بدانند و نه توان برنامهریزی دراز مدت را در خود میبینند. نیمه دیگر آنان در اروپا و امریکا، بیشتر خود را مُفسر سیاسی و دینی (فعال سیاسی، یا سیاسیون منفرد) و یا لابیگر جمهوریاسلامی در غرب، که از خود اختیار هیچگونه تصمیمگیری ندارند، تبدیل شدهاند.
چپِ ایران با همهیِ آزمودههایِ سیاسیاش، هنوز توانِ برپا کردنِ یک حزبِ سوسیال دموکرات را نیافته ست و هر از چند گاهی با پشتیبانی از یکی از گرایشهایِ درونحکومتیِ ایران، بودمندیاش را مینمایاند. فرگشتِ (تکامل) اندیشه در چپ ایران پس از انقلابِ اسلامی به گونهای کِرِخت و دیرجُنبا و بس هنگامها ناجُنبا بودهست و بیشترینهشان همچنان در سرگردانی بهسر میبرند. آنان میبایست برای ادامهیِ مبارزه دستِکم برای خودشان و نه هتا آیندهیِ کشور برنامهای داشته باشند.
هوادارانِ ترمِ نامفهومِ «سکولار دموکراسی» همانند هوادارانِ ترمِ خودناسازگارِ (پارادُکسال) «مردمسالاریِ دینی» در نخستین گامه از پیکارشان – و بلندپایهگانشان – به بهرهبرداری از دستگاهِ درآمیزندهیِ ترمهایِ همستیز و ناهمگنجندهیِ علومِ انسانی با باربخشیِ معنایی به تولیداتِ خویش درگیراند! این در حالیست که مردمِ ایران زیر بیشترین فشارهایِ اقتصادی (تحریمهای اقتصادی غرب دلیل اصلی این فشارها نیست) و اجتماعی هستند و برنامهای مُدرن و پویا برای آیندهیِ خود و ایران را از مخالفانِ رژیم درمیخواهند. برنامهای که از برابریِ حقوقی زنان و مردان ایران و به رسمیت شناختنِ حقوقِ شهروندیشان آغاز گشته، و تواناییِ رهانیدنِ کشورِشان از ماهیتی سراسر بُنبستی به نامِ «جمهوریِ اسلامی» از یکسو، و از سویِ دیگر ارائهیِ چشماندازی ملیبنیاد و واقعیتگرا را داشته باشد. گذار از جمهوریاسلامی بدون برنامه و آیندهنگری تنها به تغییر مهرههای سیاسی میماند و علاقهای در مردم در جابجای مهرههای سیاسی دیده نمیشود. باید مردم را با برنامههای سیاسی و اقتصادی کارآمد و کارشناسی به آیندهیِ کشور امیدوار کرد.
طیف جدیدی از مخالفان جمهوریاسلامی که به تازگی زیر چتر «شواری ملی» به فعالیت پرداخته بودند، از همین بیبرنامگی و عدم داشتن هدفی مشترک و آیندهساز رنج بسیار بردند و «لحظه حقیقت» خود را زودتر از آنچه به نظر میرسید در آغوش کشیدند. به علتِ دستگاهِ غیردمکراتیک و ضدِّ گروهیِ دیوانی (بوروکراسی) شورای ملی، بیشترینهیِ کنشگرانِ این مجموعه از آن کناره گرفتند، جدا از اینکه اولویتبندیِ غیرملی این مجموعه پیشاپیش کنشگرانِ ملی – جداسر از گرایشِ سیاسیشان – را از ورود به خود بازداشته بود. امیدوارام نماد یگانگیِ ملی ایران در این شکستِ پُرهزینه تجربهای بهدست آورده باشند و آن هم بایستگیِ بیبروبرگردِ عدم دخالت در بخشِ جبریِ سیاست بوده باشد. گرچه ایشان اکنون پادشاه نیستند، ولی در کسوتِ تنها نامزدِ پادشاهیِ مدرنِ ایران، ایفایِ نقشِ یک پادشاهِ بیدخالت در امورِ سیاسی از هماکنون بر ایشان بایستهست. همانگونه که پادشاه تایلند در همین چند هفته گذشته در پی تظاهرات مخالفان و موافقان دولت حاکم بر آن کشور، مردم کشورش را به آرامش سیاسی دعوت کرد و تایلندیها را از خشونتهای خیابانی به گفتگویی سازنده کشانید. پادشاه تایلند را بهراستی میتوانیم نماد همبستگی ملت تایلند نامید.
سرنوشت و آیندهیِ ملیمان را در دستانِ قدرتهایِ جهانی جُستن، از بیخ-و-بُن بیگانهبنیادیست. تصمیمِ ایران را منحصراً ملتِ ایران میباید گیرد. تا روزِ گذار باید برنامهها و آیندهنگریهایمان را گسترش و در محک اعتماد مردم قرار دهیم. هیچ راهی دیگر نمانده که جمهوریاسلامی و حامیانش برای کُشتن زمان امتحان نکرده باشند. روز گذار، قیامتی آذرخشی نیست؛ روزگاریست که زمینههایاش در درونمرز آماده گشته و خوداش پیش نمیرود، پیشاش باید بُرد! میبایستی از خود پرسید که آیا جمهوریاسلامی به پایان عمر خود نزدیک نشده است؟ این پیشرفت را در روزمرگیِ هر یک از ایرانیان باید جُست. کاش زندگی در مدرنترین کشورهایِ جهان خاصیتی جز “بیربط شدنِ برونمرزیان به درونمرزیان” برایِ این همیشه بیبرنامهگان میداشت، کاش!